سفارش تبلیغ
صبا ویژن
   RSS  |   خانه |   شناسنامه |   پست الکترونیک |  پارسی بلاگ
اوقات شرعی

زمستان 1385 - شخصی

ولنتاین !! (جمعه 85/12/4 ساعت 5:31 صبح)

و عشق عبارتست از محبتی که از حد گذشته باشد و عشق با یافتن مراد بماند و شوق نماند پس هر

مشتاقی به ضرورت چیزی یافته است چیزی نایافته که اگر از جمال معشوق هم یافته بودی آرزوش

نماندی و اگر هیچ نیافته بودی و ادراک نکرده هم آرزوش متصور نشدی! پس هر مشتاقی یابنده و نایابنده

باشد. و در شوق نقصی است زیرا که نایافتن در وی ضروریست.

                                                                 "شیخ شهاب الدین سهروردی"


  • نویسنده: روح الله بلبلی

  • نظرات دیگران ( )

  • آنگاه که (جمعه 85/12/4 ساعت 5:31 صبح)
     

    آنگاه که

    ضربه های تیشه زندگی را بر ریشه آرزوهایت حس میکنی..

    به خاطر بیاور که زیبایی شهابها از شکستن قلب ستارگان است.

     

     


  • نویسنده: روح الله بلبلی

  • نظرات دیگران ( )

  • آخر ای دوست , نخواهی پرسید؟ (جمعه 85/12/4 ساعت 5:31 صبح)

    آخر ای دوست , نخواهی پرسید

     که دل از دوری رویت چه کشید ؟

     سوخت در آتش و خاکستر شد

     

     وعده های تو به دادش نرسید

     داغ ماتم شد و بر سینه نشست

     اشک حسرت شد و بر خاک چکید

     آن همه عهد فراموشت شد ؟

     چشم من روشن و روی تو سپید

     

    جان به لب آمده در ظلمت غم

     کی به دادم رسی ای صبح امید ؟

     آخر این عشق مرا خواهد کشت

    عاقبت داغ مرا خواهی دید .


  • نویسنده: روح الله بلبلی

  • نظرات دیگران ( )

  • شمع (جمعه 85/12/4 ساعت 5:31 صبح)

     

    هر که چون شمع بخندد به شب تار کسی 

    سوزد و گرید و افروزد و نابود شود

     


  • نویسنده: روح الله بلبلی

  • نظرات دیگران ( )

  • و من نابخشوده هستم (جمعه 85/12/4 ساعت 5:31 صبح)

     و من نابخشوده هستم

    وقتی یک مرد غم داره یک کوه درد داره...

    تو آنها را می بینی که چیزی برای جلب توجه دارند و من مردی را می بینم که در گوشه زندان آرمیده است و آنها بر روی زمین می خرامند... ولی جای قدمهای سنگین آن مرد بر روی زمین خالی است او درست در همین لحظه به خانواده اش می اندیشد...غیرت آن مرد به جوش آمده ولی...او در خودش می شکند و خرد می شود...

    درست آندم که وارد نت می شوی در حالی که به صندلیت تکیه کرده ای و شاید فنجانی چای برروی میز..من سربازی را میبینم... با تفنگی که هما نند قالبی یخ دردست گرفته...این سرباز به چه می اندیشد شاید او هم عشقی دارد که در خیالش است شاید هم به خانواده گرفتارش یا آینده مبهمش شاید هم به تنهایی اش در این شب تاریک... به هر حال سرما امان او را بریده است...

    و آنگاه که با ماشینهایتان به سرعت از خیابانها می گذرید.. آیا هرگز لحظه ای توقف کرده اید تا به چشمان قشنگ پسربچه ای فقیر که به ماشین شما خیره شده است نگاهی بیندازید...اگر اینکار را کرده بودید بی گمان مرواریدهای تنهایی و بی کسی را در چشمان او می یافتید...مرواریدهایی که شاید درهیچ کلکسیون طلا و جواهری نیست...راستی..دختر جوان آن مرد زندانی هم احساس تنهایی وبی کسی میکند آوازی غمناک در سینه دارد که هرشب آنرا برای خود زمزمه می کند....

    و شما آدمها دم از عشق می زنید و در کافی شاپها و رستورانها پیمانهایتان را می بندید و چه ماهرانه! عشق بازی می کنید و در آخر یکی که از دیگری ماهرتر است به افسانه ها می پیوندد...از ناله ها و شعرهای دیگری آوازی غمناک بر می خیزد و بین او.. یا عشقی دیگر.. نوسان می کند...

    You just stood there screaming
    fearing no one was listening to you
    they say the empty can rattles the most
    the sound of your voice must soothe you

    تنها آنجا ایستادی و فریاد زدی با ترس از اینکه شنیده نشوی  میگویند قوطی خالی بیشترین صدا را می دهد تنها صدای خودت باید آرامت کند...

    you still stood there screaming
    no one caring about these words you tell
    my friend before your voice is gone
    one man"s fun is another"s hell
    these times are sent to try men"s souls
    but something"s wrong with all you see

    هنوز آنجا ایستاده ای و فریاد می زنی هیچکس به آنچه می گویی توجهی ندارد دوست من قبل از اینکه صدایت را از دست دهی...شادی یکی رنج دیگری است این لحظات فرستاده شده اند برای آزمودن روح آدمیان اما با همه آنچه که می بینی ...کماکان چیزی این میان نادرست می نماید!


  • نویسنده: روح الله بلبلی

  • نظرات دیگران ( )

  • زندگی فقط در چند کلمه (جمعه 85/12/4 ساعت 5:31 صبح)
    رحم *دنیا * مادر * شیر * بغل * ماما * ددر * پستونک * پوشک * جیش * دندون * واکسن * نقاشی * مهد * کیف * دبستان * الفبا * جمع * تفریق * جغرافی * شلوار * توپ * پفک * ادامس * پلنگ صورتی * هادی و هدی * خونه مادر بزرگه * تابستون * پارک *راهنمایی * نمره * بلوغ * دین * نماز * روزه * پدرومادر * دبیرستان * جبر * کاراته * فوتبال *سینما * بدن سازی * خواهروبرادر *عشق؟؟ * عطر * دختر * خانوم * خوشگل * پسر * اقا * مهندس * کنکور * تست * رتبه * رشته * دانشگاه * بدبختی * امریکا * کانادا* ویزا * معافیت * هیچی * واحد * پاس * مشروط * همکلاسی چشم * دل * عشق * دیوونتم * تلفن * اس ام اس * انتظار * جوانی * ساز * نارو * اولی و اخرین *تنفر * پاتق * سیگار * پارتی تنفر * تلافی *دلش *بی دینی *تنفر * شکستن *تنفر * به درک * فارغ التحصیل * تمام * خلاص * سربازی * تفنگ * اموزش * پایان خدمت * تمام * شروع * کار * حمالی * زحمت * تلاش * شندرغاز * پشتکار * پول * خواستگاری * گل * چای * حلال * حلقه * جشن * رقص * شام * شب * مهمونی * جامعه * کار * حامله * بچه * ونگ ونگ * گریه * پول * اجاره * گشنگی * حمالی * شب * پول * دعوا * شکستن * قهر * خونه بابا * ناز * منت * گل* خونه * کار * زن نامحرم * پسر * دختر * داماد * عروس * بابا بزرگ * نوه * پیری * سالمندان * یاس * نا امید * سر خورده * بازنشستگی * بیمه * برونشیت * ارتروز * مریض * کیسه دوا * وصیت * ارث * سرطان * مرگ * کفن * قبرستان * گورکن * خاک * هفتم * چهلم * سال * صفر* تمام * نابود * نیست...........؟!؟!؟!؟!؟ * شایدم اصلا نبوده !!!
  • نویسنده: روح الله بلبلی

  • نظرات دیگران ( )

  • ِندگی ما (جمعه 85/12/4 ساعت 5:31 صبح)

     

    زندگی رابا چشمان سیاهم سیاه میبینم


    سیاه و ساده


    همانند گیسوهایم


    همانند لباسی که هر روز به تن میکنم


    قلبم توده ای از سیاهی هاست


    مغزم پر است از افکار سیاه


    در کلامم سیاهی موج میزند


    در وجودم حیوانی درنده پنهان است


    با سیاهی های زندگی سیرش میکنم


    هرگز گرسنه نمی ماند


    تاریکی های درونم را نیز با سیاهی ها سیر اب میکنم


    اما تنفرم حتی با سیاهی نیز ارام نمیشود


    تنفرم را اتش لازم است


    اتشی به وسعت تمام رویاهای سیاهم


    اتشی با شعله های افسونگر


    اما اتش رویا ها و سیاهی هایم را خواهد درید


    کدام یک را باید انتخاب کنم؟


    راه من مشخص هست


    میدانم در اتش خویش خواهم سوخت.


  • نویسنده: روح الله بلبلی

  • نظرات دیگران ( )

  • سوتک (جمعه 85/12/4 ساعت 5:31 صبح)

    نمی دانم پس از مردن چه خواهم شد

    نمی خواهم بدانم کوزه گر

     از خاک اندامم چه خواهد ساخت.

    ولی بسیار مشتاقم

    که از خاک گلویم سوتکی سازد

    گلویم سوتکی باشد

    به دست کودکی گستاخ و بازیگوش

    و او یکریز و پی در پی

    دم خویش را بر گلویم سخت بفشارد

    و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد

    بدین سان بشکند در من

    سکوت مرگبارم را.

                                        «دکتر شریعتی»

     


  • نویسنده: روح الله بلبلی

  • نظرات دیگران ( )

  • نامه احمدی نژاد به بوش برای جلوگیری از حمله به ایران (جمعه 85/12/4 ساعت 5:31 صبح)

     

    حضور محترم برادر گرامی جناب آقای جرج بوش

    با درود بیکران به روح پر فتوح بنیانگذار آمریکا حضرت ابراهام لینکلن و با سلام و احترام به روان پاک شهدای ویتنام و جنگ با سرختپوستان و همچنین کشته شده های سونامی و دیگر سیلزده های روستاهای امریکا- اینجانب محمود احمدی نژاد فرزند احمد متولد 1348 شماره شناسنامه 456 صادره از گرمسار وکالت بلا عزل از سوی مقام معظم رهبری حضرت آیت الله امام خامنه ای (سه تا صلوات) دارم تا به شما نامه بنویسم و شما را از حمله به ایران و نابودی نظام مقدس جمهوری اسلامی منصرف کنم و شما را به صلح و صفا و دوستی و برابری و برادری و اینجور چیزای غربزدگی دعوت کنم.

    برادر جرج!

    بیایید با هم آشتی کنیم. قهر کار بچه هاست. هرچه بوده تمام شد. ما یه خورده خامی کردیم و یه حرفایی زدیم شما بیخودی جدی گرفتید. بجان شما قضیه غنی سازی و کیک زرد همش خالی بندی بود. فکر میکردیم شما عقب نشینی میکنید. اصلا همه این سینی کیک زرد که خریدیم مال خودتون. ما نخواستیم. خوبه؟ راحت شدید؟

    جرجی جان! نکند یه بار گول اون خانوم کاندولیزارایس را بخوری و دستور حمله بما رو بدی. ما میتونیم با هم رفیق باشیم. ما میتونیم به شما در همه زمینه ها کمک کنیم. مثلا میتونیم برادران بسیجی مون را بفرستیم آمریکا برایتان اورانیوم غنی کنند. ما میتوانیم دستاوردهای منحصر بفرد علمی خودمان را در زمینه کیک زرد و شله زرد را در اختیار دانشمندان شما قرار دهیم. اصلا میتوانیم برایتان ژاندارم خلیج فارس بشیم تا هرکس بدون مایو توی خلیج فارس شنا کرد دستگیرش کنیم و تحویل شما بدهیم.

    آقا جرج! بجای این همه فحش و دعوا بیا دست خانم بچه ها را بگیر همین جمعه ناهار تشریف بیارید منزل ما. یه لقمه نون و پنیر با هم بخوریم و دور هم جمع باشیم. اگه دوست داشتی خانم بچه ها را یه خورده زودتر بیار بزار منزل ما تا من و شما با هم بریم نماز جمعه. میریم اون صف اول میشینیم که تلویزیون ما را زیاد نشون بده. بعد میریم جلو لانه جاسوسی یه خورده شعار میدیم و برمیگردیم خونه. نهاری رو با هم میزنیم. بعد یه چرت بعد از غذا. بعدش هم فیلم سینمایی بعد از ظهر جمعه رو از صداو سیما نگاه میکنیم. عصر وقتی هوا خنک شد خواستید میتونید تشریف ببرید.

    آقا جواد! (همان جرج سابق) خدای نکرده از دست من دلخور نباشی ها. من اگر گفتم اسرائیل باید حذف شود بجون بچه هات شوخی کردم. ماشالله خودت فهمیده هستی و سرت تو حساب و کتابه. میدونی که ما اگه این حرفا رو نزنیم چطوری مملکت رو اداره کنیم؟

    ببین جرجی جان!اگر هم یه زمانی هوس کردی که به ما حمله کنی بالاغیرتن از قبل یه ندا به ما بده که زود دربریم و زیر دست و پا له نشیم. چاکرتیم به مولا.

    جواد آقا! منتظرتم روز جمعه. یادت نره. با خانم بچه ها. تعارف نمیکنم. حتما تشریف بیارید. قدم تون رو چشم.


  • نویسنده: روح الله بلبلی

  • نظرات دیگران ( )

  •   بازدیدهای این وبلاگ
  • امروز: 2 بازدید
    دیروز: 1 بازدید
    کل بازدیدها: 4057 بازدید
  •   درباره من
  • زمستان 1385 - شخصی
    روح الله بلبلی
  •   لوگوی وبلاگ من
  • زمستان 1385 - شخصی
  •   مطالب بایگانی شده
  • زمستان 1385
  •   اشتراک در خبرنامه
  •